کلبه ی تنها | ||
روزی که با منش سخنی جز وفا نبود محبوب من به من ز وفا داد یادگار گلدان میخکی به دل افروزی بهار شاید بهار نیز چنان با صفا نبود
میخک نبود آیت روی بهشت بود هر برگ آن زلطف وطراوت حکایتی گلها همه به دلبری وحسن آیتی هر گل به دلر بائی اردی بهشت بود
خرداد و تیر وآذر وسرمای سخت دی پیوسته غنچه کرد و درخشید وباز شد دل از بهار وباغ و چمن بی نیاز شد هرغنچه داشت غنچه داشت غنچه زیباتی زپی
می کرد جان مواظبت از یادگار یش دیگر نمی کشید مرا گل به بوستان عمری چراغ خانه من بود و دوستان در حیرت از مقاومت وپایدار یش
پیمان شکست یار و به عهدش وفا نکرد من انتظا ر عاطفه از گل نداشتم آواره سر به کوچه و صحرا گذاشتم غم با روان من چه بگویم چه ها نکرد
افسوس بر جوانی وب ر زندگانیم اندوه زندگانیم ا ز یاد رفته بود اندوه من جوانی بر باد رفته بود دیگر چه سود زندگی بی جوانیم
دیگر زفرط رنج نمی رفت پای من بیچاره هر که گشت فدای وفای خویش آزرده خاطر آمدم اندر سرای خویش در روی میز آه چه دیدم خدای من
در سایه روشن غم و اندوه شامگاه در زیر نور سرد وغم انگیز ماهتاب در تنگنای حسرت و نومیدی و عذاب در دامن سکوت عمیق شب سیاه
پژمرده تر ز بخت من و روزگار من پژمرده تر بخت من ویادگار او افسرده چون خزان گل همچون بهار او افسرده تر زمن که خزان شد بهار من [ یکشنبه 86/8/27 ] [ 4:16 عصر ] [ بهزاد عبادی ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |