کلبه ی تنها | ||
جان می دهم به گوشه زندان سرنوشت سر را به تازیانه او خم نمی کنم !
افسوس بر دو روزه هستی نمی خورم زاری بر این سرا چه ماتم نمی کنم
با تازیانه های گرانبار جا نگداز پندارد آنکه روح مرا رام کرده است
جان سختی ام نگر که فریبم نداده است این بندگی که زندگیش نام کرده است
بیمی به دل ز مرگ ندارم که زندگی زندگیش نام کرده است
بیمی به دل زمرگ ندارم که زندگی جز زهر غم نریخت شرابی به جام من.
گر من به تنگنای ملال آور حیات آسوده یک نفس زده باشم حرام من
تا دل به زندگی نسپارم به صد فریب می پوشم از کرشمه هستی نگاه را. [ دوشنبه 86/11/8 ] [ 4:39 عصر ] [ بهزاد عبادی ]
[ نظرات () ]
خدا اراده کرده بود که عشقُ نقاشی کنه میخواست به زخم عاشقا باز هم نمک پاشی کنه
برای بوم نقاشیش کرب و بلا رو آفرید با قلم موی قدرتش یه نقش دلربا کشید
اول نقاشی زدش نقشی به رنگ شور و اولِ از همه کشید رو نیزهها سر حسین
برا نماد دلبری صورت اکبرُ کشید گلوی اصغرُ کشید نشون اوج بی کسی
زد قلم مو رو توی خون یه گوش پاره رو کشید سر بریده رو کشید تو دست قاتل حسین
نقشی زدش به بوم خود ز اوج غربت نبی به رنگ تیره غروب رنگ کبود زینبی
با چشمای رباب خود معنی اشک و گریه رو صفحه آخرم کشید قد خم رقیه رو
خدا تو بوم نقاشی عطر گل یاسُ کشید برای امضا زدنش صورت عباسُ کشید
[ دوشنبه 86/11/1 ] [ 2:4 عصر ] [ بهزاد عبادی ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |