کلبه ی تنها | ||
در طرف شام یکی پیر بود چون پری از خلق طرف گیر بود پیرهن خود از گیا بافتی خشت زدی روزی از آن یافتی
تیغ زنان چون سپر انداختند در لحد آن خشت سپر ساختند هرکه جز آن خشتنقابش نبود گرچه گنه بود عذابش نبود
پیر یکی روز در این کار و بار کار فزائیش در افزود کار آمد از آنجا که قضا ساز کرد خوب جوانی سخن آغاز کرد
کاین چه زبونی وچه افکند گیست کاه و گل این پیشه خربند گیست خیز و مزن بر سپر خاک تیغ کز تو ندارند یکی نان دریغ
قالب این خشت در آتش فکن خشت تو از قالب دیگر بزن چند کلوخی به تکلف کنی در گل و آبی چه تصرف کنی [ سه شنبه 89/3/25 ] [ 1:27 صبح ] [ بهزاد عبادی ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |