کلبه ی تنها | ||
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند بیخود از شعشه پرتو ذاتم کردند باده از جام تجلی صفاتم دادند چه مبارک سحری بودو چه فرخنده شبی آن شب قدر که این تازه براتم دادند هاتف آن روز بمن مژده این دولت داد که بدان جور و جفا صبرو ثباتم دادند بعد از این روی من و آینه وصف جمال که در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند اینهمه شهد و شکر کز سخنم می ریزد اجر صبریست کز آن شاخه نباتم دادند همت حافظ و انفاس سحر خیزان بود که زبند غم ایام نجاتم دادند [ پنج شنبه 88/7/16 ] [ 10:43 عصر ] [ بهزاد عبادی ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |