کلبه ی تنها
قالب وبلاگ

 javan           

سر چارلز اسپنسر چاپلین، جونیور (16 آوریل 1889 - 25 دسامبر 1977) بازیگر صاحب جایزه اسکار و یکی از مشهورترین بازیگران و کارگردانان هالیوود بوده است.
فیلمهای چاپلین کمدی و اکثر آنها صامت و در سبک انجام شیرین‌کاری می‌‌باشند

 
 

زمینه فعالیتبازیگر و نویسنده و کارگردان وتهیه کننده

تولد  آوریل 1889 لندن 

مرگ  دسامبرسویس1977
زندگی‌نامه


سر چارلز اسپنسر چاپلین، جونیور (16 آوریل 1889  - 25 دسامبر  1977 ) بازیگر صاحب جایزه اسکارو یکی از مشهورترین بازیگران و کارگردانان هالیوود بوده است.
فیلمهای چاپلین کمدی و اکثر آنها صامت و در سبک انجام  شیرین کاریمی‌‌باشند.
بسیاری چارلی چاپلین را تنها یک کمدین موفق می دانند حال آنکه او در طول زندگانی خود در زمینه موسیقی نیز استعداد فراوانی از خود نشان داد. ساخت موسیقی فیلم کار عادی وی بود و توانست در مجموع موسیقی 23 فیلم را به پایان برساند. در توانایی ساخت موسیقی چاپلین همین بس که موسیقی فیلم لایم لایت ساخته چالین در سال1972برنده جایزه اسکار شد، بخشی از تم موسیقی لایم لایت. به قسمت اول مطلبی که یکی از دوستان برای سایت گفتگوی هارمونی ارسال داشته است توجه کنید. چارلی اسپنسر چاپلین مهم‌ترین و تأثیرگذارترین شاگرد مک سنت و فرزند یک نمایشگر تالارهای محلی موسیقی انگلیسی به نام جرالدین چاپلین (بازیگر)، کودکی خود را در صحنه‌های سرگرم کننده تفریحی گذرانده بود. تصویر او از جهان، همچون چارلز دیکنز و د.و.گریفیث، که شباهت زیادی به هر دو داشت، با هر فقیر و تنگدستی دوران خردسالی و جوانی رنگ آمیزی شده بود و در طول عمر همدردی عمیق خود را نسبت به تنگدستان حفظ کرد.
در1913، هنگامی که با دستمزد صد و پنجاه دلار در هفته در کمپانی کی استون استخدام شد، یک بازیگر سیار نمایشهای وودویل امریکایی بود. در نخستین فیلمی که به نام در تلاش معاش (1913) برای مک سنت بازی کرد، نقش یک شیک پوش تیپیک انگلیسی به او محول شد، اما با فیلم دومش، مخمصه? غریب مبیل (1914) کارکتر و هیات ظاهری یک ولگرد کوچولو را معرفی کرد؛ کارکتری که بعدها اورا شهره? آفاق ساخت و به یک نماد جهانی سینمایی از یک فرد عامی در دوران ما بدل کرد.
چاپلین در کمپانی کی استون در سی و چهار فیلم کوتاه و شش حلقه یی داستانی با عنوان رمانس ناکام تیلی (1914) به کارگردانی مک سنت بازی کرد و کاراکتر این دلقک ریزنقش محزون را به تدریج پرورش داد؛ شخصی با کفشهایی که برایش بزرگ بودند، شلواری گشاد و کتی تنگ که کلاه لبه دار دربی بر سر می گذاشت. اما قریحه? چاپلین برای سبک ظریفتری ساخته شده بود و نه کمدی هایی با ضرباهنگ دیوانه وار کی استون، بنابرین در 1914 قراردادی برای ساختن چهارده فیلم کوتاه دو حلقه یی با کمپانی اسانی، با دستمزد هفته یی 1914 دلار، که در آن زمان دستمزد کلانی بود، بست او این فیلمها و فیلمهای بعدی خود را، جلای بیشتری داد. شخصیت پردازی درخشان او، همراه با حرکات پانتومیم که چارلی تبحر بی مانندی در آن داشت، از ولگرد کوچولو انسانی ساخت که با جهان پیرامون خود بکلی بیگانه است بهترین فیلمهایی که چاپلین در کمپانی اسانی ساخت: ولگرد ،شغل، بانک، شبی در نمایش. این فیلمها را در سال1915ساخت. این فیلمها چندان مورد استقبال قرار گرفتند که سال بعد در خواست هفته‌ای ده هزار دلار به اضافه پیش پرداختی معادل 150000 دلاری پس از امضای قرارداد برای ساختن 12 فیلم برای کمپانی میو چوال را کرد. بهترین فیلمهای او در کمپانی میوچوال عبارت‌انداز: بازرس فرودگاه1916، مامور آتش نشانی 1916، ساعت یک صبح  1916، سر سره بازی 1916 سمساری 1916، خیابان اوباش 1917، مهاجر1917، ماجراجو 1917 چارلی از این فیلمها آثاری به یاد ماندنی به وجود آورد. همچنین اورا به شهرت جهانی رساند و برای اولین بار استعداد درخشانش را آشکار کردند. هجویه یی از مردم بسیار فقیر در مقابل مردم بسیار غنی؛ ضعف در مقابل قوی، که چاپلین را نزد مردم نزد مردم فقیر عزیز کرد و بلعکس. به طور مثال در فیلم مهاجر؛ دورویی آمریکایها نسبت به مهاجران و بی رحمی مسولان ادارهای مهاجرت رانشان می دهد.به محض رسیدن کشتی (چارلی چاپلین) به آیلند او با غرور و امید به مجسمه? آزادی نگاه می‌کند و نوشته‌ای ظاهر می‌شود : سرزمین آزادی، بلافاصله نمایی از پلیسهای مرزی نیویورک را می بینیم که عده زیادی از مهاجران را همچون گله گوسفند به پیش می رانند.در نمای بعدی چارلی نیم نگاه دیگری به مجسمه آزادی می افکند، اما این بار مشکوک و حتی تحقیر آمیز.

نامه چارلی به دخترش ژرالدین دخترش ........

     اینجا شب است.... یک شب نوول.در قلعه ی کوچک من همه ی این سپاهیان بی سلاح خفته اند نه برادر و خواهر تو و حتی مادرت...به زحمت توانستم بی آنکه این پرندگان خفته را بیدار کنم خودم را به این اطاق کوچک نیمه روشن به این اطاق انتظار پیش از مرگ برسانم.من از تو بسی دورم خیلی دور...اما چشمانم کور باد اگر یک لحظه تصویر تورا از خانه ی چشم من دور کنند.تصویر تو آنجا روی میز هم هست.تصویر تو اینجا روی قلب من نیز هست.اما تو کجایی؟ آنجا در پاریس افسونگر بر روی آن صحنه ی پر شکوه تأتر شانزه لیزه میرقصی.این را میدانم و چنانست که گویی در این سکوت شبانگاهی آهنگ قدمهایت را میشنوم و در این ظلمات زمستانی برق ستارگان چشمانت را میبینم.شنیده ام نقش تو در این نمایش پر نور و شکوه ، نقش آن شاهدخت است که اسیر خان تاتار شده است.شاهزاده خانم باش وبرقص ستاره باش و بدرخش اما اگر قهقه ی تحسین آمیز تماشاگران و عطر مستی آور گلهایی که برایت فرستاده اند ترا فرصت هوشیاری داد در گوشه ای بنشین ، نامه ام را بخوان و به صدای پدرت گوش فرا دار.من پدر تو هستم ژرالدین ! من چارلی چاپلین هستم.وقتی تو بچه بودی شبهای دراز به بالینت نشستم و برایت قصه ها گفتم قصه ی زیبای خفته در جنگل ، قصه ی اژدهای بیدار در صحرا. خواب که به چشمان پیرم میامد طعنه اش میزدم و میگفتمش برو ، من در رویای دخترم خفته ام روبا میدیدم ژرالدین ، رویا ، رویای فردای تو ، رویای امروز تو ، دختری میدیدم بر روی صحنه ، فرشته ای میدیدم بر روی آسمان که میرقصد و میشنیدم تماشاگران را که میگفتند دختره را . میبینی؟ این دختر همان دلقک پیره ، اسمش یادته ؟چارلی ، آری من چارلی هستم ، من دلقک پیری بیش نیستم ، امروز نوبت توست برقص ، من با آن شلوار گشاد پاره پاره رقصیدم و تو در جامه ی حریر شاهزادگان میرقصی این رقصها  و بیشتر از آن صدای کف زدن تماشاگران گاه ترا به آسمان ها خواهد برد. برو آنجا هم برو ، اما گاهی نیز بر روی زمین بیا و زندگی مردمان را تماشا کن ، زندگی آن رقاصگان دوره گرد کوچه های تاریک را با شکم گرسنه میرقصند و با پایی که از بینوایی میلرزد.من یکی از اینان بودم ژرالدین. در آن شبها ، در آن شبهای آفسانه ای کودکی که با لالایی قصه های من بخواب میرفتی ، من باز بیدار میماندم و در چهره ی تو مینگریسم. ضربان قلبت را میشمردم و از خود میپرسیدم «چارلی ، آیا این بچه گربه هرگز تورا خواهد شناخت؟» تو مرا نمیشناسی ژرالدین ، در آن شبهای دوربس قصه ها با تو گفتم اما قصه ی خود را هرگز نگفتم . اینهم داستانی شنیدنی است. داستان آن دلقک گرسنه ای که در پست ترین محلات لندن آواز میخواند و میرقصید و صدقه جمع میکرد ، این داستان من است من طعمع گرسنگی را چشیده ام . من درد بیخانمانی را کشیده ام و از اینها بیشتر من رنج حقارت آن دلقک دوره گرد را که اقیانوسی از غرور در دلش موج میزد اما سکه ی صدقه رهگذر خود خواهی آنرا میخشکاند احساس کرده ام، با این همه زنده ام و از زندگان پیش از آن که بمیرند نباید حرفی زد ، داستان من به کار تو نمیاید. از تو حرف بزنم . بدنبال نام تو نام من است . چاپلین ، با همین نام چهل سال بیشتر مردم روی زمین را خنداندم و بیشتر از آنچه آنان خندیدند خود گریستم. ژرالدین! در دنیایی که تو زندگی میکنی تنها رقص و موسیقی نیست . نیمه شب هنگامی که از سالن پر شکوه تاتر بیرون میایی آن تحسین کنندگان ثروتمند را یکسره فراموش کن اما حال آن راننده ی تاکسی که تورا به منزل میرساند بپرس ، حال زنش را هم بپرس و اگر آبستن بود و پولی برای خریدن لباس نداشت چک بکش و پنهانی توی جیب شوهرش بگذار . به نماینده ی خودم در بانک پاریس دستور داده ام فقط این نوع خرج های تورا بی چون و چرا قبول کند اما برای خرج های دیگرت باید صورت حساب بفرستی. گاه بگاه با اتوبوس یا مترو شهر را بگرد مردم را نگاه کن و دست کم روزی یک بار با خود بگو «من هم یکی از آنان هستم» توهم یکی از آنان هستی دخترم ،نه بیشتر، هنر پیش از آنکه دو بال پرواز به انسان بدهد اغلب دو پای اورا نیز میشکند وقتی بدانجا رسیدی که یک لحظه ، خود را برتر از تماشاگران رقص خود خویش بدانی همان لحظه صحنه را ترک کن و با اولین تاکسی خودت را به حومه ی پاریس برسان من آنجا را خوب میشناسم. از قرن ها پیش آنجا گهواره ی کولیان بوده است.در آنجا رقاصه هایی مثل خودت خواهی دید زیبا تر و چالاکتر از تو ، مغرور تر از تو. آنجا از نور کور کننده ی نور افکن های تاتر شانزلیزه خبری نیست. نور افکن رقاصکان کولی تنها نور ماه است.  نگاه کن خوب نگاه کن آیا بهتر از تو نمیرقصند؟ اعتراف کن دخترم!همیشه کسی هست که بهتر از تو میرقصد و این را بدان که در خانواده ی چارلی هرگز کسی آنقدر گستاخ نبوده  است که به یک کالسکه ران یا یک گدای کنار رود سن ناسزایی بدهد. من خواهم مرد و تو خواهی زیست امید من آن است که هرگز در فقر زندگی نکنی. همراه این نامه یک چک سفید برایت میفرستم.هر مبلغی که میخواهی بنویس و بگیر اما همیشه وقتی دو فرانک خرج میکنی با خود بگو سومین سکه مال من نیست این باید مال یک مرد گمنام باشد که امشب به یک فرانک احتیاج دارد . جستجو لارم نیست این نیازمندان گمنام را اگر بخواهی همه جا خواهی یافت . اگر از پول و سکه با تو حرف میزنم برای آنست که از نیروی فریب و افسون این بچه های شیطان خوب آگاهم. من زمانی دراز در سیرک زیسته ام و همیشه و هر لحظه بخاطر بندبازانی که از روی ریسمان بس نازک را میروند نگران بوده ا م ، اما این حقبقت را با تو بگویم دخترم ، مردمان بر روی زمین استوار بیشتر از بندبازان بر روی ریسمان نااستوار سقوط میکنند . شاید که شبی درخشش گرانبهاترین الماس این جهان ترا فریب دهد، آنشب این الماس ریسمان نااستوار تو خواهد بود و سقوط تو حتمی است. شاید روزی زیبایی شاهزاده ای تورا گول بزند آنروز تو بندبازی ناشی خواهی بود و بندبازان ناشی همیشه سقوط میکنند. دل به زر و زیور نبند زیرا بزرگترین الماس این جهان آفتاب است و خوشبختانه «این الماس بر گردن همه میدرخشد» اما اگر روزی دل به آفتاب چهره ی مردی بستی با او یکدل باش ، به مادرت گفته ام در این باره برایت نامه ای بنویسد.او عشق را بهتر از من میشناسد و او برای یکدلی شایسته تر از من است. کار تو بس دشوار است ، این را میدانم بروی صحنه جز تکه ای از حریر نازک چیزی بدن تورا نمیپوشاند ، بخاطر هنر میتوان لخت و عریان روی صحنه رفت و پوشیده تر و باکره تر بازگشت اما هیچ چیز و هیچ کس دیگر در این جهان نیست که شایسته آن باشد که نختری ناخن پایش را بخاطر او عریان کند. برهنگی بیماری عصر ماست و من پیرمردم و شاید حرفهای خنده آورمیزنم اما به گمان من تن عریان تو باید مال کسی باشد که روح عریانش را دوست میداری. بد نیست اگر اندیشه ی تو در این باره مال ده سال پیش باشد مال دوران پوشیدگی. نترس این ده سال تورا پیر نخواهد کرد به حر حال امیدوارم تو آخرین کسی باشی که تبعه جزیره لختی ها میشود . میدانم که پدران و فرزندان همیشه جنگی جاودانه با یکدیگر دارند.با من با اندیشه های من جنگ کن دخترم، من از کودکان مطیع خوشم نمیاید با این همه پیش از آنکه اشکهای من نامه را ترک کند میخواهم یک امید به خودم بدهم امشب شب نوول است ، شب معجزات است و امیدوارم معجزه ای رخ دهد تا تو آنچه را من براستی میخواستم بگویم دریافته باشی. چارلی دیگر پیر شده است ژرالدین ، دیر یا زود باید بجای آن جامه های رقص روزی هم لباس عزا بپوشی و بر مزار من بیایی ، حاضر به زحمت تو نیستم تنها گاهگاهی چهره ی خود را در آینه ای نگاه کن . آنجا نیز مرا خواهی دید ، خون من در رگهای  تو ست و امیدوارم حتی آن زمان که خون در رگهای من میخشکد ، چارلی پدرت را فراموش نکنی.

     من فرشته نبودم اما تا آنجا که در توان من بود تلاش کردم آدمی باشم تو نیز تلاش کن ، رویت را میبوسم.

فیلم‌شناسی

  •  آتش نشان

  • یک زندگی سگی

  • پسر بچه

  • دیکتاتور بزرگ

  • سیرک

  • شهر نورانی می‌شود

  • عصر جدید

  • مغازه وسیقه گذاری

  • دریا

  • غریبه

  • یک زن

  • بانک

  • سرسره بازی

 


[ جمعه 87/8/24 ] [ 2:24 صبح ] [ بهزاد عبادی ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

در آسمان خیال بالهایم را می گشایم هر چه از زمین و آدمهایش دورتر می شوم سبک و سبکتر میشوم.می خواهم دلم را هم باخودم ببرم نمی خواهم پیش این مردم خاکی بماند.هر چه از زمین دورتر می شوم گرمای وجود خورشید را بیشترحس میکنم و تنم داغتر می شود.می خواهم آنقدر پواز کنم تا به خورشید برسمکاش ابرها سد راهم نشوند من طاقت سنگینی ابرها را ندارم هنوز خیلی مانده بخورشید برسم می خواهم آنقدر به او نزدیک شوم تا از گرمای وجودش بسوزم من عاشق سوختنم.
موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 2
بازدید دیروز: 18
کل بازدیدها: 257105