کلبه ی تنها | ||
هر صبح وشام چهره نهان می کنم به اشک تا نگرم تبسم خورشید و ماه را
ای سر نوشت از تو کجا می توان گریخت ؟ من راه آشیان خود از یاد برده ام
یکدم مرا به گوشه راحت رها مکن با من تلاش کن که بدانم نمردهام
ای سر نوشت مرد نبردت منم بیا! زخمی دگر بزن که نیا فتاده ام هنوز
شادم از این شکنجه خدا را مکن دریغ روح مرا در آتش بیداد خود بسوز
ای سر نوشت هستی من در نبرد تست بر من ببخش زندگی جاودانه را
منشین که دست مرگ زبندم رها کند محکم بزن به شانه من تازیانه را [ پنج شنبه 86/11/18 ] [ 1:7 صبح ] [ بهزاد عبادی ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |