کلبه ی تنها | ||
در کوره راه گمشده سنگلاخ عمر مردی نفس زنان تن خود می کشد به راه
خورشید و ماه روز وشب از چهره زمان همچون دو دیده خیره به این مرد بی پناه!
ای بس به سنگ آمده آن پای پر زداغ ای بس به سر فتاده در آغوش سنگها
چاه گذشته بسته بر اوراه بازگشت خو کرده با سکوت سیاه درنگ ها!
حیران نشسته در دل شبهای بی سحر گریان دویده در پی فردای بی امید
کام از عطش گداخته آبش ز سر گذشت عمرش به سر نیامده جانش به لب رسید! [ دوشنبه 86/10/10 ] [ 8:49 عصر ] [ بهزاد عبادی ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |