سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کلبه ی تنها
قالب وبلاگ

تامل 

 

مرد زمزمه کرد "خدا یا با من حرف بزن "

و مرغ دریایی آواز خواند

اما مرد آن را نشنید

پس مرد فریاد زد خدایا با من حرف بزن

رعدی در میان آسمان غرش نمود

اما مرد به آن گوش نداد

مرد اطرافش را نگاه کرد و گفت خدا یا اجازه بده ببینمت

و ستاره ای به روشنی درخشید

اما آن مرد آن را ندید

ومرد فریاد زد خدایا به من یک معجزه نشان ده

و زندگی متولد شد

اما مرد هیچ ملاحظه ای نکرد

پس مرد در یاس و نا امیدی گریست و گفت

خدا یا مرا لمس کن اجازه بده تا بدانم که آنجا هستی

در نتیجه خدا پایین آمد و مرد را لمی کرد

اما مرد آن پروانه را کنار زد وبه راه خود ادامه

 چرا ؟چون فاقد روح دیدن و شنیدن و لمس کردن بود


[ دوشنبه 86/9/19 ] [ 10:25 صبح ] [ بهزاد عبادی ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

در آسمان خیال بالهایم را می گشایم هر چه از زمین و آدمهایش دورتر می شوم سبک و سبکتر میشوم.می خواهم دلم را هم باخودم ببرم نمی خواهم پیش این مردم خاکی بماند.هر چه از زمین دورتر می شوم گرمای وجود خورشید را بیشترحس میکنم و تنم داغتر می شود.می خواهم آنقدر پواز کنم تا به خورشید برسمکاش ابرها سد راهم نشوند من طاقت سنگینی ابرها را ندارم هنوز خیلی مانده بخورشید برسم می خواهم آنقدر به او نزدیک شوم تا از گرمای وجودش بسوزم من عاشق سوختنم.
موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 3
بازدید دیروز: 7
کل بازدیدها: 256212