کلبه ی تنها | ||
بر تن خورشید می پیچید به ناز چادر نیلوفری رنگ غروب تک درختی خشک در پهنای دشت تشنه میماند درین تنگ غروب!
از کبود آسمان ها روشنی می گریزد جانب آفاق دور در افق بر لاله سرخ شفق می چکد از ابرها باران نور!
می گشاید دود شب آغوش خویش زندگی را تنگ می گیرد به بر باد وحشی می دود در کوچه ها تیرگی سر می کشد از بام ودر
شهر می خوابد به لالای سکوت اختران نجواکنان بر بام شب نرم نرمک باده مهتاب را ماه می ریزد درون جام شب
نیمه شب ابری به پهنای سپهر میرسد از راه و میتازد به ماه! جغد می خندد به روی کاج پیر شاعری میماند وشامی سیاه!
در دل تاریک این شب ها ی سرد ای امید نا امیدیهای من برق چشمان تو همچون آفتاب می درخشد بر رخ فردای من [ پنج شنبه 86/9/1 ] [ 11:42 عصر ] [ بهزاد عبادی ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |