کلبه ی تنها | ||
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟ نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست نازنینا ما به ناز تو جوانی دادهایم
وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای شب هجران که یکدم در تو چشم من نخفت آسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند
در خزان هجر گل، ای بلبل طبع حزین شهریارا بیحبیب خود نمیکردی سفر
[ جمعه 93/6/28 ] [ 4:29 عصر ] [ بهزاد عبادی ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |