سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کلبه ی تنها
قالب وبلاگ
سلام خوبین دوستان چه روزها و شبهای گذشت  بی عدالتی چه کار ها که نکرد چه  کسای که جلوی چشمامون رفتنو و صداشم در نیومد  فقط از خدا می خوام تمومش کنه این درگیری هارو فقط تمومش کنه همین  

 

می گذرم   از   میان  رهگذران   مات
می نگرم   در  نگاه    رهگذران   کور
این همه اندوه   در وجودم   ومن لال
این همه غوغاست در کنارم ومن دور

دیگر درقلب من نه عشق نه احساس


دیگر در جان   من نه  شور نه   فر یاد
دشتم اما در     او نه     ناله   مجنون

کوهم    اما    در او نه تیشه    فرهاد
هیچ نه انگیزهای که    هیچم   پوچم


هیچ نه اندیشه ای که سنگم چوبم
همسفر   قصه  های   تلخ    غریبم
رهگذر کوچه هایتنگ     غروبه آرومم


[ جمعه 88/4/5 ] [ 11:55 عصر ] [ بهزاد عبادی ] [ نظرات () ]

    godarziii       

دوم آذر   در خانواده ای با اصالت تهرانی صد در صد متولد شد . فرزند اول زوج جوان و تحصی

لکرده . روشنفکر و متمولی بود که در منزلی واقع در میدان آرژانتین تهران به دنیا آمد و در همان محله رشد کرد و بزرگ شد . پدر حمید تاجر فرش تحصیل کرده است و مادرش بر غم داشتن تحصیلات عالیه و موقعیت اجتماعی و اصالت خانوادگی خانه دار است . بعد از حمید یک دختر هم در این خانواده به دنیا آمد که در رشته ی گرافیک فارغ التحصیل شد و هم اینک دنبال ادامه ی تحصیل در رشته ی حقوق است و دوست دارد کار وکالت کند .
حمید با مادرش تنها  سال اختلاف سنی دارد . و همین موضوع باعث شد حرف او را بهتر از پدر بفهمد و درک متقابلی بین ایندو در حد عالی بوجود آید که هنوز هم ادامه دارد . او بر خلاف سایر بچه های طبقه ی مرفه و بالای شهری پر شر و شور بود و از خاطرات بچگی اش او همین یک نمونه بس که کلاس اول دبستان و در همان هفته ی اول تحصیل روزی تمام کتابهایش را به دوره گردی داد و به جایش گوجه سبز گرفت و خورد !!!

حمید همیشه با صراحت می گوید که مشوق من در بازیگری فقط خودم هستم !!! او درست می گوید چون بر خلاف بسیاری مشاهیر نه فقط مورد تشویق خانواده ونزدیکان قرار نگرفته بلکه برای مخالفت با نظر آنها و رفتن به مسیر دلخواه خود انرژی زیادی را طی دو سال صرف کرده .

حمید در سال  0000 دیپلم گرفت و در کنکور شرکت کرد و در رشته ی دندانپزشکی قبول شد و درست شبی که پدر و مادرش به مناسبت این موفقیت بزرگ پسرشان مهمانی گرفته بودند جنجال و ماجرای انتخاب او شروع شد ... حمید مصمم بود که خودش شغل و آینده اش را انتخاب کند و والدین وقتی شنیدند او می خواهد دنبال هنر و بازیگری برود و پزشکی را فدا کند به هر وسیله سعی میکردند که او را منصرف کنند


[ جمعه 88/3/15 ] [ 12:56 عصر ] [ بهزاد عبادی ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

در آسمان خیال بالهایم را می گشایم هر چه از زمین و آدمهایش دورتر می شوم سبک و سبکتر میشوم.می خواهم دلم را هم باخودم ببرم نمی خواهم پیش این مردم خاکی بماند.هر چه از زمین دورتر می شوم گرمای وجود خورشید را بیشترحس میکنم و تنم داغتر می شود.می خواهم آنقدر پواز کنم تا به خورشید برسمکاش ابرها سد راهم نشوند من طاقت سنگینی ابرها را ندارم هنوز خیلی مانده بخورشید برسم می خواهم آنقدر به او نزدیک شوم تا از گرمای وجودش بسوزم من عاشق سوختنم.
موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 1
بازدید دیروز: 22
کل بازدیدها: 256155