سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کلبه ی تنها
قالب وبلاگ


به پیش روی من تا چشم یاری می کند دریا ست
چراغ ساحل       آسودگی ها    در افق پیداست
درین ساحل -که من افتادم خاموش
غمم دریا
دلم تنها ست
وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق ها ست.
خروش     موج    با   من   می  کند   نجوا:
که:    هر کس دل به دریا زد
رهائی یافت...
هرکس دل به دریا زد
رهائی یافت...

مرا آن دل که بر دریا زنم نیست
زپا این بند خونین برکنم  نیست.
امید آن ک   ه جان خسته ام را
به آن نادیده    ساحل     افکنم

[ شنبه 88/5/24 ] [ 2:17 عصر ] [ بهزاد عبادی ] [ نظرات () ]

                                                                   

روز 21 آوریل یا اول اردیبهشت پسری در مجیدیه تهران به دنیا آمد.پسری ارمنی در خانواده ای دوست داشتنی.خانواه ای با 3 خواهر و 4 برادر.نام اصلی او آندرانیک مددیان بود.از همان بچگی نبوغ موسیقی در این کودک بازیگوش و شیطون معلوم بود.پدر او همواره در مسافرت بود.و خانواده را با خود میبرد.به همین دلیل او اکثر شهرهای ایران را دیده است.

روزها گذشت و او در خانواده ای دوست داشتنی و علاقه مند به موسیقی رشد کرد و بزرگ و بزرگتر شد.مانند پدر علاقمند به موسیقی بود و برای خودش رویای زیبایی ساخته بود.بالاخره هم به آرزویش رسید.اولین گیتارش را در 14 سالگی با چوب ساخت.به گفته خودش صداهای عجیب و غریب از آن در می آمد.پسر خاله های او یک گروه موسیقی تشکیل داده بودند.و از آندرانیک هم دعوت کرده بودند با آنها همکاری کنند. او در آن گروه شروع به گیتار زدن کرد.در بعضی وقتها هم قطعاتی به زبان انگلیسی اجرا میکرد.آنقدر در کارش پیشرفت کرده بود که قطعاتی را در محضر شاه فقید ایران اجرا کرد.

روزها گذشت و او تصمیم گرفت برای ادامه تحصیل به آمریکا برود.و وارد کالج موسیقی شد.رشته ای که آرزویش را داشت. کم کم کارش را شروع کرد و اولین جایی که کارش را شروع کرد کاباره تهران لس آنجلس بود.از فردی که در زندگی او تآثیر زیادی گذاشت و در حقیقت راه را برای او باز کرد و دستش را گرفت میتوان شهرام شب پره را نا م برد.او استعداد آندرانیک را دیده بود از او دعوت کرده بود به عنوان صدای دوم برای او بخواند.به گفته خود او دوران دانشگاه سخت ترین دوران زندگیش بود.تا حدی که فقط برای یک وعده غذا پول داشت.ولی هر چه بود گذشت او همه چیز را تحمل کرد.روزی به او گفتند یک خواننده ای هست که سبکش به کار تو خیلی می خورد. می توانید یک گروه موسیقی خوب دو نفره تشکیل دهید.او کوروس بود که بعدها با هم بهترین گروه دو نفره را تشکیل دادند.به کوروس هم همین را گفته بودند.و دست روزگار این دو را با هم آشنا کرد و یکی از پر طرفدارترین وجنجالی ترین گروه موسیقی دو نفره بعد از انقلاب را تشکیل دادند.

اولین آلبومی که از این دو به جا مانده خواستگاری بود.با شعری زیبا و قوی از ژاکلین ویگن به نام خواستگاری.که نام آلبوم را هم به نام همان شعر گذاشتند.این اولین کار آنها با ژاکلین بود.که با استقبالی بی نظیر روبه رو شد.در یکی از کنسرت های آنها دختری بود که آندرانیک را خیلی دوست داشت و شب کنسرت او را اندی صدا زد.که این شد دیگر همه او را با نام اندی صدا میزدند.

دومین آلبوم آنها پرواز بود.و باز هم با شعرهای زیبای ژاکلین.آهنگ چی می شد,تپلی,ما همه ایرانی هستیم به قدری گل کرد که روز به روز بر محبوبیت آن دو افزود.آهنگ ما همه ایرانی هستیم هنوز که هنوزه در اکثر کنسرتها اجرا میشود.در این آلبوم اندی و کوروس با فردی آشنا شدند که در زندگی هنری آن دو و به خصوص اندی تآثیر فراوانی گذاشت. او علیرضا امیر قاسمی بود.و به قول خود اندی: علی گوش سوم من هست.و مانند یک برادر همراه اندی بود.و او را در انتخاب آهنگ کمک می کرد.ویدئوی زیبای چی میشد هنوز هم در خاطره ها هست.به دنبال موفقیت آلبوم پرواز و سر و صدای این دو خواننده تازه نفس محبوبیت آن دو بیش از پیش شد.وآنها کنسرتی برای طرفداران اجرا کردند.تمام بلیطها فروخته شده بود.وسالن دیگه گنجایش نداشت.عده فراوانی پشت درهای بسته مانده بودند.هفته آینده اندی و کوروس برای بچه ها و تمام کسانی که برنامه را ندیده بودند کنسرت مجانی اجرا کردند.و با مردم سرود ما همه ایرانی هستیم سر دادند.

بعد از اجرای موفقیت آمیز کنسرت آن دو آلبوم سوم خود را به بازار عرضه کردند. بلا. که جهشی فوق العاده در کار آن دو بود. با ,بلا ,تو,نگاه,که آهنگ انگلیسی این آلبوم در متن یک فیلم هالیوودی قرار دادند.با آن مدل زیبای آهنگ بلا.موفقیت آن دو هر روز بیشتر از روز پیش بود.وکنسرتها با استقبال زیادی مواجه می شد.

در اینجا بهتر است داستانی برایتان از حضور اندی و کوروس در بین مردم
تعریف کنم.یکی از طرفداران این دو دختری حدوداْ 14 ساله بود.که بیماری سرطان داشت.و در بیمارستان به انتظار مرگ نشسته بود.وقتی اندی و کوروس این ماجرا را شنیدند همراه یک هدیه که یک دستبند طلا بود به ملاقات آن دختر رفتند. به گفته خود آن دختر آن روز انقدر اندی و کوروس به من امید به آینده را دادند و اینکه باید خوب شوم و به کنسرت آن دو بروم که من تا حدودی روحیه خودم را به دست آوردم.و چون سرطان عمیقآ در وجود او ریشه نکرده بود آن دختر سلامتی خود را به دست آورد.و جالب اینجا که برایتان بگویم که آن دختر در حال حاضر فارغ التحصیل رشته پزشکی هست واندی در جشن او هم شرکت کرد و در تمام این سالها از زندگی این دختر خبر داشته و با هم در ارتباط بودند.چه لذتی دارد ارتباط با هنرمند مورد علاقه...


[ جمعه 88/5/9 ] [ 11:31 عصر ] [ بهزاد عبادی ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

در آسمان خیال بالهایم را می گشایم هر چه از زمین و آدمهایش دورتر می شوم سبک و سبکتر میشوم.می خواهم دلم را هم باخودم ببرم نمی خواهم پیش این مردم خاکی بماند.هر چه از زمین دورتر می شوم گرمای وجود خورشید را بیشترحس میکنم و تنم داغتر می شود.می خواهم آنقدر پواز کنم تا به خورشید برسمکاش ابرها سد راهم نشوند من طاقت سنگینی ابرها را ندارم هنوز خیلی مانده بخورشید برسم می خواهم آنقدر به او نزدیک شوم تا از گرمای وجودش بسوزم من عاشق سوختنم.
موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 6
بازدید دیروز: 21
کل بازدیدها: 253861