کلبه ی تنها | ||
از گل فروش لاله رخی لاله می خرید . می گفت : -"بی تبسم گل خانه بی صفاست" گفتم: "صفای خانه کفایت نمی کند باید صفای روح بیابی که کیمیا ست خوب است ای کسی که به گلزار زندگی روی تو همچو لاله صفا بخش ودلر باست روح تو نیز چون رخ تو با صفا بود تا بنگری که خانه تو خانه خداست [ یکشنبه 86/8/27 ] [ 4:15 عصر ] [ بهزاد عبادی ]
[ نظرات () ]
عمر پا بر دل من می نهد و می گذرد خسته شد چشم من از اینهمه پائیز و بهار نه عجب گر نکنم بر گل و گلزار نظر در بهاری که دلم نشکفد ز خنده یار
چه کند با رخ پژمرده من گل به چمن؟ چه کند با دل افسرده من لاله به باغ؟ من چه دارم که برم در بر آن غیر از اشک وین چه دارد که نهد بر دل من غیر از داغ ؟
عمر پا بر دل من می نهد و می گذرد می برد مژده آزادی زندا نی را زودتر کاش به سر منزل مقصود رسد سحری جلوه کند این شب ظلمانی ر ا
پنجه مرگ گرفته است گریبان امید شمع جانم همه شب سوخته بربالینش روح آزاده من می رمد از بوی بهار بی توخاری است به دل خنده فروردینش
عمر پا بر دل من می نهد و می گذرد کاروانی همه افسون همه نیرنگ وفریب سالها باغ و بهارم همه تاراج خزان سینه ام پرشده از ناله غمهای غریب
دیدن روی گل و سیر چمن نیست بهار به خدا بی رخ معشوق گناه است گناه آن بهارست که بعدازشب جانسوز فراق به هم آمیز ناگه دو تبسم دو نگاه [ چهارشنبه 86/8/23 ] [ 3:12 عصر ] [ بهزاد عبادی ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |