سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کلبه ی تنها
قالب وبلاگ

سلام می خوام یه داستانی رو تعریف کنم تبسمیه روزی مثل همین روز ها بودسره شیفتم بودم اونم کجا تو کنارک تو درب جبه مثلا داشتم به مملکتم خدمت میکردمدوست داشتن آخه من سربازم آخه به ما دستور داده بودن که هر خلق الله ای که اومد چکش کنیم همین روز ها بود نزدیک محرم ماهم داشتیم چک میکردیم ناگفته نماند بیشتر وقت ها من به تخ.. میگرفتم وااااای ولی چه کنیم تنبیهی اوو اضاف که به آدم شوغ و ملت دوستی می دهدترسیدمبگزریم کجا بودیم هااا اونجا بودیم که داشتیم چک میکردیم آقا زدو یه عقیدتی رو چک کردیم نمی دونید چه سرو صدای راه انداخته بود منو چک کردن منو فلان کردن هیچی زدو گفتیم غلط کردیم نشناختیمت  یادم رته بود اسمت رو پیشونیت نوشته چک نکردم رفت ما رو میگی گفتیم تموم شد بخیر گذشت بعد دقیقا 10  دقیقه ما یه حفاظتی رو می شناختیم گفتیم رد بشه بره احترام بزار به حساب خودمون چه احترامی مثل قبلی سرو صدا راه نندازه نگه منو نشناخطی فلان حاجی یهو ماشینو جلوی در نگه داشت وای اومد چی بگه خوبهچرا منو چک نکردین چرا کارت منو نگاه نکردین بابا ننت خوب بابات خوب می شناختیمت به خدا نه تو بیجا کردی چکم نکردی اگه من دشمن بودم چه می کردین نتیجه گیری ما آخر نفهمیدیم چک کنیم یا نکنیم آیا دستور فرمانده خودمونو اجرا کنیم و چک کنیم یا.....جلل خالق از دست این موجودات کاشکی یه نفر به این نظامی ها میفهموندن بابا این بیقانونی هارو تو سره کی دارین پیاده میکنین یعنی دارین به خیر سرتون خدمت به جامعه برای مردم همینه دیگه سمت سیستان  این همه انتهاری میشی بیبنده باری در نظامخدا کمکمون کننننننننننننننننننننننندعوا.


[ سه شنبه 92/8/14 ] [ 3:5 صبح ] [ بهزاد عبادی ] [ نظرات () ]

 

 

 

 

 

  

  

  

  

  

  

 

   

ابلیس    شبی   رفت    به   بالین   جوان  

         گفتا  که: «منم مرگ و اگر خواهی   زنهار 

 یا   آن پدر  پیر   خودت    را  بکشی   زا    

 یا خود ز می ناب کشی  یک دو  سه   ساغر

لرزید ازین بیم جوان   بر خود و  ج اداش 
 گفتا:  «پدر و خواهر من هر دو  عزی زند

هرگز نکنم    ترک  ادب  این دو   نفر     را

                                                        لیکن چون به می دفع شر خویش توان کرد 

 می نوشم   و  با وی بکنم چاره ی   شررا

 جامی دو  بنوشید وچو شد خیره   زمستی  

هم خواهر خودرا زد  و هم   کشت پدر   را 

 ای کاش   شود   خشک   بن تاک   خداوند

  زین  مایه ی شر   حفظ کند  نوع بشر را


[ پنج شنبه 91/9/23 ] [ 12:48 صبح ] [ بهزاد عبادی ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

در آسمان خیال بالهایم را می گشایم هر چه از زمین و آدمهایش دورتر می شوم سبک و سبکتر میشوم.می خواهم دلم را هم باخودم ببرم نمی خواهم پیش این مردم خاکی بماند.هر چه از زمین دورتر می شوم گرمای وجود خورشید را بیشترحس میکنم و تنم داغتر می شود.می خواهم آنقدر پواز کنم تا به خورشید برسمکاش ابرها سد راهم نشوند من طاقت سنگینی ابرها را ندارم هنوز خیلی مانده بخورشید برسم می خواهم آنقدر به او نزدیک شوم تا از گرمای وجودش بسوزم من عاشق سوختنم.
موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 9
بازدید دیروز: 9
کل بازدیدها: 253558