کلبه ی تنها | ||
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟ نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست نازنینا ما به ناز تو جوانی دادهایم
وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای شب هجران که یکدم در تو چشم من نخفت آسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند
در خزان هجر گل، ای بلبل طبع حزین شهریارا بیحبیب خود نمیکردی سفر
[ جمعه 93/6/28 ] [ 4:29 عصر ] [ بهزاد عبادی ]
[ نظرات () ]
دلـ♥ـم برای احساسات قشنگ ات . . . برای حرفهای عاشقانه ات لک زده [!] برای دعواهایی که از دلواپسی دیر رسیدن من بود . . . برای دیر رسیدن های از سر عمد . . . برای دیدن تو که ایستاده ای به انتظار تنگ شده است [!] برای بهونه های الکی . . . غرغرهایی که تو با حوصله به آن گوش میدادی و میخندیدی لک زده [!] راستش را بخواهی دلـ♥ـم برای تو لک زده [ پنج شنبه 93/1/14 ] [ 11:25 عصر ] [ بهزاد عبادی ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |