سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کلبه ی تنها
قالب وبلاگ

 ای مرغ آفتاب

زندانی دیار شب جاودانی ام

یک روز از دریچه زندان من بتاب

می خواستم به دامن این دشت چون درخت

بی وحشت از تبر

 

در  دامن نسیم  سحر  غنچه  واکنم

با دست های بر شده تا آسمان  پاک

 

خورشید و خاک و آب و هوارا دعا کنم 

 

گنجشک ها به شانه من نغمه سر دهند

سر سبز و استوار گل افشان و  سر بلند

این دشت خشک  غمزده  را  با صفا کنم 

 

ای مرغ آفتاب 

 

از  صد  هزار غنچه یکی نیز  وا نشد

دست  نسیم   با تن من  آشنا نشد

گنجشک ها دگر نگذشتند از ین دیار  

آن بر گها ی رنگین 

 

پژمرده در غبار  

وین    دشت    خشک   غمگین

افسرد بی بهار

 

گنجشک پر شکسته باغ محبتم 

 

تا کی در ین بیابان

سر زیر پر نهم

با خود مرا ببر به چمنزار های دور

شاید به یک درخت رسم

نغمه سردهم...


[ سه شنبه 88/6/24 ] [ 2:18 صبح ] [ بهزاد عبادی ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

در آسمان خیال بالهایم را می گشایم هر چه از زمین و آدمهایش دورتر می شوم سبک و سبکتر میشوم.می خواهم دلم را هم باخودم ببرم نمی خواهم پیش این مردم خاکی بماند.هر چه از زمین دورتر می شوم گرمای وجود خورشید را بیشترحس میکنم و تنم داغتر می شود.می خواهم آنقدر پواز کنم تا به خورشید برسمکاش ابرها سد راهم نشوند من طاقت سنگینی ابرها را ندارم هنوز خیلی مانده بخورشید برسم می خواهم آنقدر به او نزدیک شوم تا از گرمای وجودش بسوزم من عاشق سوختنم.
موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 1
بازدید دیروز: 21
کل بازدیدها: 253856