سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کلبه ی تنها
قالب وبلاگ

 

سلام خوبید باورم نمیشه بعد از چند سال فیلم مورد علاقه خودم را ببینم آره همون فیلمی که 12:30 امشب داشت نشون میداد ققنوس یادش بخیر قبلا سریال بود ولی امشبی مثل سینماییآخه بگم خدا این صدا و سیما را چه کند آخه فیلم به این زیبای را چه را 3 ساعته نکردید که حداقل قسمت های احساساتیش به نمایش در می یومد تا قسمت احساسیش اومد تا می خواستی احساسی بشیمیدیدی ضد حال به آدم میزدند .

آخه مسلمون تو که می خوای فیلمتو خلاصه کنی چرا پدر فیلما رو در می آری میدیدی تا فیلم به قسمت احساساتیش رسید جمجور می شد آخه قشنگی فیلم ققنوس همون احساسی بودن فیلمه راستش من اهل فیلم بسیجی و جنگی نیستم اما راستش این یه طورای فرق می کنه نمی دونم چرا ولی تو فیلمهای جنگی فقط همینو دوست دارم اونم به این شکل خلاصه میکنن فیلم های هندی را یه نگاه کنید بعضی از اون فیلم ها حداقل 4 ساعت 5 ساعته هستن ولی ما ها که می خوایم فیلم سریالی را خلا صه کنیم فیلم به این خوبی به شکل بد خلاصه می کنیم دوستان آخر کلامم هم می خوام یه مناجات بنویسم از "خواجه عبد الله انصاری" انشا الله که خوش تون بیاد .

*الهی بغضل خود قایمی وبه شکر خود شکور به علم عارف نزدیکی و از وهم ها همه دور.

*الهی عبد الله را از سه افت نگاه دار از وسواس شیطانی و خواهش های نفسانی و غرور نادانی

*الهی اگر عبد الله را خواهی گداخت دوزخی باید پالایش او را و اگر خواهی نواخت بهشت دیگر باید آرایش او را

*الهی کاشکی عبد الله خاک بودی تا نامش از دفتر وجود پاک بودی

*الهی اگر کاسنی تلخ است از بوستان است و اگر عبد الله مجرم است از دوستان است

*الهی چون آتش فراق داشتی دوزخ پر آتش از چه افراشتی

*الهی چون سگ را در این در گاه با راست وسنگ را ودیدار است عبد الله را با نا امیدی چه کار است

*الهی من غلام آن معصیتم که مرا به عذر آرد و از آن طاعت بیزارم که مرا تعجب آرد

*الهی گدای تو به کار خود شادان است هر که گدای تو شد در دو عالم سلطان است


[ چهارشنبه 86/9/21 ] [ 1:33 صبح ] [ بهزاد عبادی ] [ نظرات () ]

تامل 

 

مرد زمزمه کرد "خدا یا با من حرف بزن "

و مرغ دریایی آواز خواند

اما مرد آن را نشنید

پس مرد فریاد زد خدایا با من حرف بزن

رعدی در میان آسمان غرش نمود

اما مرد به آن گوش نداد

مرد اطرافش را نگاه کرد و گفت خدا یا اجازه بده ببینمت

و ستاره ای به روشنی درخشید

اما آن مرد آن را ندید

ومرد فریاد زد خدایا به من یک معجزه نشان ده

و زندگی متولد شد

اما مرد هیچ ملاحظه ای نکرد

پس مرد در یاس و نا امیدی گریست و گفت

خدا یا مرا لمس کن اجازه بده تا بدانم که آنجا هستی

در نتیجه خدا پایین آمد و مرد را لمی کرد

اما مرد آن پروانه را کنار زد وبه راه خود ادامه

 چرا ؟چون فاقد روح دیدن و شنیدن و لمس کردن بود


[ دوشنبه 86/9/19 ] [ 10:25 صبح ] [ بهزاد عبادی ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

در آسمان خیال بالهایم را می گشایم هر چه از زمین و آدمهایش دورتر می شوم سبک و سبکتر میشوم.می خواهم دلم را هم باخودم ببرم نمی خواهم پیش این مردم خاکی بماند.هر چه از زمین دورتر می شوم گرمای وجود خورشید را بیشترحس میکنم و تنم داغتر می شود.می خواهم آنقدر پواز کنم تا به خورشید برسمکاش ابرها سد راهم نشوند من طاقت سنگینی ابرها را ندارم هنوز خیلی مانده بخورشید برسم می خواهم آنقدر به او نزدیک شوم تا از گرمای وجودش بسوزم من عاشق سوختنم.
موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 0
بازدید دیروز: 7
کل بازدیدها: 256209